به‌روز شده در: ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۴۹
گفت‌وگو
آیت الله العظمی علوی گرگانی: نسبت به مسایل فرهنگی اخیر نگرانیم
دیدار شورای سردبیری "خیبرآنلاین" با یک مرجع تقلید
صرف نشستن افراد در کنار رهبری، معیار انتخاب نیست
گفت‌وگوی خواندنی "خیبرآنلاین" با علی‌اصغر زارعی
ناگفته‌هایی از نحوه ورود آیت‌الله مهدوی‌کنی به خبرگان
گفت‌وگوی‌ "خیبرآنلاین" با حجت‌الاسلام میرلوحی(2)
چه کسانی آیت‌الله مهدوی‌کنی را بایکوت خبری کردند؟
گفت‌وگوی‌ "خیبرآنلاین" با حجت‌الاسلام میرلوحی(1)
موضوعات شورا جهت رفع تکلیف مطرح می‎شود
عضو شورایعالی فضای مجازی در گفت‌وگو با "خیبرآنلاین"
آشنایی با یک خواننده جوان جبهه انقلاب
گفتگوی اختصاصی "خیبرآنلاین" با سید مهدی ضامنی
تاثیر دودهه زندگی در آمریکا بر ذهن ظریف
گفتگوی اختصاصی "خیبرآنلاین" با محمدصادق کوشکی(2)
سیاستمدار در تراز انقلاب‌ اسلامی نداریم
گفتگوی اختصاصی "خیبرآنلاین" با محمدصادق‌ کوشکی(1)
استراتژی حزب‌الله برای 4 سال پیش رو
گفت‌وگوی خواندنی "خیبرآنلاین" با حسین الله‌کرم
بزرگترین اشتباه سیاسی‌ عمرم رای به خاتمی بود
گفت‌وگوی "خیبرآنلاین" با مهدی کوچک‌زاده (2)
کد خبر: ۲۷۷۱۴
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۲۳:۵۲
وبلاگ "دوم شخص"
"خیبرآنلاین" - نویسنده وبلاگ "دوم شخص" نوشته است:

با هم در یک ردیف حرکت می‌کنند. پنج نفرند. چهره متبسم و نگاه محبت‌آمیز و رفتار صمیمانه‌شان تو را بی‌اختیار به سمت آنان جذب می‌کند. خوشه‌های طلایی گندم سرتاسر دشت را مستور کرده و تو را مسحور خویش؛ اما نه به اندازه آن پنج مرد. می‌دوی تا به آنان ملحق شوی. می‌خواهی بدانی در حال حرکت به چه مقصدی هستند که این چنین سرمست و مشتاق آهنگ عزیمت کرده‌اند. هر چه می‌دوی به آنان نمی‌رسی. به نفس نفس می‌افتی، سرعت حرکت را کم می‌کنی. با فاصله‌ای نه چندان اندک درست پشت سر آنان طی طریق می‌کنی. نگاهی به جلو می‌اندازی. تصویر زیبایی‌ست؛ پنج مرد که حالا تبدیل به شبحی سیاه‌رنگ شده‌اند، در قاب خورشید طلایی‌رنگ جای گرفته‌اند و انگار می‌روند تا به آن بپیوندند. و بعد می‌بینی که در حال بالارفتن از تپه‌ای سبزرنگ هستند. هراسان می‌دوی تا گمشان نکنی. تا تو به دامنه آن رسیده‌ای آنان به قله رسیده‌اند و در حال گذر از آن هستند. با تمام توان می‌دوی تا به آنان ملحق شوی. نمی‌دانی چرا اما سیل اشک از چشمانت سرازیر شده‌اند و تو بی‌اختیار فریاد می‌زنی. نمی‌دانی چرا اما انگار چیزهایی در حال رخ‌دادن است که تو از درک آنان عاجزی... و ناگهان تمام کون و مکان را احرام بسته در طواف خورشید می‌بینی. بهت زده و بی‌اختیار کفش‌ها را از پا می‌کَنی. با هر چه توان در بدن داری می‌دوی تا به قله برسی. نمی‌دانی چه خبر است. احساس می‌کنی با هر قدم ذره‌ای از جانت به زمین می‌ریزد. ناگهان در سرتاسر تپه جان‌های بسیاری می‌بینی که بر خاک افتاده‌اند. و تو باز هم می‌دوی. پرده‌ها برون می‌افتد، حجاب‌ها کنار می‌رود. صحنه‌ها و تصاویری می‌بینی که حتی «راوی» قصه هم نمی‌بیند. فریادها و گریه‌هایت وجب به وجب دشت را پر کرده‌است. دست بر صخره‌ای سبزرنگ می‌گیری و با توان‌های آخرت خود را بالا می‌کشی. اکنون روی قله رسیده‌ای. حس می‌کنی تا آخرین جان و واپسین نفس تنها یک فریاد فاصله داری. اثری از آن پنج مرد نیست. چه می‌بینی؟ و تو در پشت تپه، دشتی بی‌انتها آکنده از گل‌های سرخ لاله می‌بینی و نیز خورشید را که انگار اکنون شبیه گنبدی تابنده به نظرت می‌آید. می‌خواهی بروی در دشت لاله. اما انگار جانی در بدنت نمانده. گریه‌ات شدت می‌گیرد. و تو چه دیده‌ای که این گونه برای آن دشت سینه‌چاک می‌کنی؟ و «من» می‌بینم تو را که با آخرین رمق فریاد می‌زنی "یازینب" و بر روی خاک می‌افتی...

فریاد می‌زنی "یازینب" و از خواب بیدار می‌شوی. ساعت را نگاه می‌کنی. به یک‌باره غم عالم بر دلت سنگینی می‌کند. تشییع پیکر مطهر پنج شهید مدافع حرم عمه سادات امروز بود. با این که مصمم به رفتن بودی اما باز هم خواب ماندی. دشت لاله و خورشید و تپه سبز و دویدن‌ها به یادت می‌آید. چشمانت تر می‌شود...

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: